آخرین امام دین47+12امام= 59مهدی59بارهبرجهان اسلامی59حاکم دین اسلامی59 بمکتب حق قرآن59

ساخت وبلاگ

سؤال 1آیا اهل تسنن، ابوبکر و عمر را عاقل‌تر از پیامبر(ص) می‌دانند؟!

آنچه ذهن هر مسلمانی را به خود مشغول می‌سازد این است که اهل تسنن معتقدند پیامبر(ص) از دنیا رفت و برای رهبری جامعة اسلامی بعد از خود جانشین تعیین نکرد. در حالی که با دقت در تاریخ روشن است که ابوبکر و عمر بعد از خود اُمّت را رها نکرده و برای اُمت اسلامی رهبر معیّن نمودند.

اما سؤال اینجاست، پیامبری که از تمام جهات از سایر مسلمین برتر است،

 آیا به اندازه ابوبکر و عمر تدبیر نداشت؟!

آیا حسّاسیت رهبری جامعة اسلامی و لزوم تدبیر برای آینده جهان اسلام را نفهمید؟!

به بیانی دیگر: اگر تعیین رهبر و خلیفه برای جامعة اسلامی، کار پسندیده‌ای است چرا اهل تسنن معتقدند پیامبر اکرم(ص) برای بعد از خود جانشین معیّن نکرد. و اگر کار ناپسندی است، چرا ابوبکر و عمر برای پس از خود به فکر جانشین بودند؟

مگر شما خود را اهل سنت پیامبر نمی‌دانید؟ مگر معتقد نیستید که سنت رسول اکرم(ص) بر این بود که بعد از خودش برای اُمت اسلامی رهبر و خلیفه معیّن نکند و این کار را به عهده مردم گذاشت؟ پس چرا ابوبکر و عمر بر خلاف سنت پیامبر برای بعد از خود جانشین و خلیفه معیّن کردند؟

سؤال 2نظر قرآن در تعیین خلیفه چیست؟

اهل تسنن که معتقدند رسول اکرم(ص) کسی را به عنوان خلیفة بعد از خود معرفی و نصب نکرد و این امر مهم را بر عهده مردم گذاشت، آیا تا به حال قرآن خوانده‌اند؟

 آنجا که خداوند به حضرت ابراهیم می‌فرماید؟

(إنّی جاعلک للناس إماماً)؛[1]

ما تو را به عنوان امام و پیشوا معیّن می‌کنیم.

در اینجا خداوند مسأله خلافت و امامت را از شؤون خودش قرار داد و حضرت ابراهیم هم به این نصب خداوند اعتراض نکرد و نفرمود تعیین رهبر و امام از وظایف مردم است. تنها سؤالش از این بود که آیا ذرّیة او هم این منصب را خواهند داشت یا نه.

در جای دیگر می‌فرماید:

(یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض)؛[2]

ای داود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم.

در جای دیگر به نقل از حضرت موسی(ع) می‌فرماید:

(و اجعل لی وزیراً من اهلی)؛[3]

خدایا قرار بده برای من وزیری از اهلم.

در آیة دیگر می‌فرماید:

(إنی جاعل فی الأرض خلیفة)؛[4]

من در زمین خلیفه قرار دادم.

در آیة دیگر خداوند از داود خبر می‌دهد آنگاه که قومش بر نصب طالوت به عنوان حاکم اعتراض داشتند خداوند به نقل از داود(ع) می‌فرماید:

(و قال لهم نبیهم ان الله قد بعث لکم طالوت ملکاً قالوا أنی یکون له الملک علینا و نحن احقّ بالملک منه و لم یوت سعة من المال انّ الله اصطفاه علیکم و زاده بسطه فی العلم و الجسم و الله یؤتی ملکه من یشاء و الله واسع علیم)؛

پیامبرشان به آنها گفت: خداوند «طالوت» را برای زمامداری شما مبعوث کرده است. گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند با اینکه ما از او شایسته‌تر هستیم و او ثروت زیادی ندارد. (داود) گفت: خدا او را برای شما برگزیده است و او را در علم و (قدرت) جسم وسعت بخشیده است. خداوند مُلکش را به هرکس بخواهد می‌بخشد و احسان خداوند وسیع است و او داناست.

این آیه نیز صراحت دارد در اینکه تعیین حاکم و خلیفه و امیر به دست مردم نیست؛ بلکه باید از طرف خداوند منصوب شود.

با دقت در این آیات و آیات مشابه و با توجه به کلمه «جَعل» که به معنای نصب و تعیین است و در این آیات به خدا نسبت داده شده، روشن می‌شود که قرآن معتقد است که جانشین پیامبر را باید خدا معیّن کند نه مردم.

آیا این اعتقاد که خلیفة پیامبر باید به دست مردم انتخاب شود مخالف صریح آیات قرآن نیست؟

سؤال 3آیا در بیعت، اختیار شرط نیست؟

بر فرض که این آیات را نبینیم و دست از سایر مدارک هم بردارمی و معتقد باشیم که خلیفة رسول اکرم(ص) را باید مردم انتخاب کنند، حال اگر مردم را با ترس و تهدید مجبور به بیعت کنیم آیا این بیعت صحیح است؟

بخاری به نقل از عایشه، زمانی که جریان سقیفه را نقل می‌کند می‌نویسد:

لقد خوّف عمر الناس.[5]

عمر (برای بیعت گرفتن برای ابوبکر) مردم را تهدید کرد و ترساند.

کمترین چیزی که از این عبارت فهمیده می‌شود این است که مردم در انتخاب ابوبکر آزاد نبودند و با ترس و تهدید اقدام به بیعت نمودند.

حال انصاف دهید! اگر کسی را مجبور به کاری بنمایند، آیا می‌توان گفت که آن شخص در انجام آن کار آزاد بوده و نظر واقعی‌اش را ابراز داشته است؟!

آیا این‌گونه قدرت را به دست گرفتن می‌تواند نتیجه انتخاب آزادانه مردم باشد؟سؤال 4نظر امیرالمؤمنین(ع) چقدر معتبر است؟

بر فرض محال که بر خلافت ابوبکر اجماعی هم صورت گرفته باشد، آیا می‌دانید ابن حزم این عالم بزرگ سنی در کتابش می‌نویسد:

و لعنة الله علی کل اجماع یخرج عنه علیّ بن ابی طالب و من بحضرته من الصحابة.[6]

لعنت خدا بر هر اجماعی که علی بن ابی طالب(ع) و اطرافیان او از صحابه در آن اجماع نباشند.

مگر نمی‌دانید امیرالمؤمنین(ع) از مخالفان سرسختِ جریان سقیفه بود و با ابوبکر بیعت نکرد؟سؤال 5گرفتن بیعت برای ابوبکر به چه قیمت؟

نه تنها حضرت علی(ع) را حتی در مشورت در امر خلافت دخالت ندادند، بلکه بنابر آنچه ابن ابی شیبه (استاد امام بخاری) در کتاب المصنف به آن اعتراف کرده، با خاندان وحی و مخالفین دستگاه حاکم، با تندی و خشونت برخورد کردند.

ابن ابی شیبه می‌نویسد:

حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم انّه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله کان علیّ و الزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله فیشاورونها و یرتجعون فی أمرهم فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطّاب خرج حتّی علی فاطمة فقال: یا بنت رسول الله و الله ما من أحد أحبّ إلینا من أبیک و ما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک، و أیم الله ما ذلک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک ان أمرتهم أن یحرق علیهم البیت.[7]

اسلم می‌گوید: وقتی که بعد از پیامبر با ابوبکر بیعت شد علی(ع) و زبیر به عنوان اعتراض و مخالفت با دستگاه خلافت در خانه حضرت فاطمه(س) جمع شدند. وقتی که خبر به عمر رسید بر فاطمه(س) وارد شد و گفت: ای دختر رسول خدا همواره تو و پدرت نزد من محبوب‌ترین افراد هستند اما به خدا قسم هیچ چیز مانع من نخواهد شد اگر این افرادی که نزد تو جمع شده‌اند خارج نشوند دستور می‌دهم خانه را آتش بزنند.

زمانی که با اهل بیت پیامبر(ص) چنین برخورد شود آیا سایرین جرأت مخالفت پیدا می‌کنند؟سؤال 6آیا شایسته است خانه فاطمه(س) را آتش بزنند؟

جا دارد تمام مسلمین بر این مصیبت اشک بریزند آنجا که ابن عبدربه در کتاب عقد الفرید می‌نویسد:

الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر علیّ و العباس، و الزبیر، و سعد بن عبادة. فأمّا علیّ و العبّاس و الزبیر فَقَعدوا فی بیت فاطمة حتی بعث إلیهم أبوبکر عمر بن الخطّاب لیَخرجوا من بیت فاطمة، و قال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل بقبسٍ من نار علی أن یضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمة فقالت: یا ابن خطّاب! أ جئت لتحرق دارنا؟ قال؟ نعم، أو تدخلوا فیما دخلت الاُمّة.[8]

کسانی که از بیعت با ابوبکر سر باز زدند علی(ع) و عباس و زبیر و سعد بن عباده بوده‌اند. اما علی(ع) و عباس و زبیر به عنوان اعتراض به دستگاه خلافت در منزل حضرت فاطمه(س) جمع شده بودند. ابوبکر عمر را به سوی آنان فرستاد تا آنها را برای بیعت به زور از خانه خارج کند و به عمر سفارش کرد اگر از بیعت سرپیچی کردند آنها را به قتل برسان. عمر با شعله‌ای از آتش به درِ خانه حضرت فاطمه(س) رفت تا خانه را آتش بزند. حضرت فاطمه(س) فرمود: پسر خطاب! آمدی خانه ما را آتش بزنی؟ عمر گفت: اگر با ابوبکر بیعت نکنی آری.سؤال 7دین پیامبر(ص)، با سوزانیدن خانه فاطمه(س) تقویت می‌شود؟

آیا می‌شود برای تقویت دین پیامبر اکرم(ص)، خانه دخترش فاطمه(س) را آتش زد؟ همان خانه‌ای که سیوطی در تفسیر در المنثور از انس بن مالک نقل می‌کند:

قرأ رسول الله هذه الایة (فی بیوت أذن الله أن ترفع و یذکر فیها اسمه) فقام رجل فقال: أیّ بیروت هذه یا رسول الله؟ قال: بیوت الأنبیاء. فقام إلیه أبوبکر فقال: یا رسول الله هذا البیت منها؟ البیت علیّ و فاطمة، قال: نعم من أفاضلها.[9]

پیامبر اکرم این آیه را تلاوت فرمود: «این چراغ پر فروغ در خانه‌هایی قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهای آن را بالا ببرند، خانه‌هایی که نام خدا در آن برده شود و صبح و شام در آن تسبیح گویندم.

مردی پرسید: ای پیامبر منظور کدام خانه است؟

پیامبر اکرم فرمود: خانه پیامبران.

ابوبکر پرسید: یا رسول الله خانه علی و فاطمه هم از آنان است؟

پیامبر فرمودند: آری بلکه افضل از آنان است.

بلاذری از ابن عون نقل می‌کند:

إنّ أبابکر أرسل إلی علیّ یرید البیعة فلم یبایع فجاء عمر و معه قبس فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة: یابن خطّاب أتراک محرقاً علیّ بابی؟

قال: نعم، ذلک أقوی فیما جاء به أبوک.[10]

ابوبکر کسی را نزد علی(ع) فرستاد تا از او برای ابوبکر بیعت بگیرد، اما حضرت علی(ع) بیعت نکرد. عمر با مقداری آتش به درب خانه فاطمه(س) آمد حضرت فاطمه(س) فرمود: عمر! قصد داری خانه من را آتش بزنی؟

عمر گفت: آری. این برای تقویت آنچه پدرت آورده (یعنی اسلام) بهتر است.سؤال 8آیا تهدیدات عملی شد؟

متاسفانه این تهدیدها عملی شد و درب خانه فاطمه زهرا(س) را به زور باز کردند.

طبری می‌نویسد:

ابوبکر در مرض فوتش گفت:

فوددت أنی لم أکشف بیت فاطمة.[11]

دوست داشتم ای کاش درب خانه فاطمه(س) را باز نمی‌کردم.

آیا باز هم حیح است که گفته شود فقط تهدید بوده و هجومی به خانه حضرت زهرا0س) صورت نگرفته است؟!

اگر هیچ اقدامی توسط خلیفة دوم و به دستور خلیفة اول انجام نشده چرا ابوبکر هنگام مرگش این قدر به خاطر این کار مضطرب بوده و دچار عذاب وجدان شده است؟سؤال 9چرا حضرت فاطمه(س) شبانه دفن شدند؟

دقت در این حدیث، اسرار را فاش می‌کند:

بخاری در صحیحش می‌نویسد:

فلمّا توفّیت، دفنها زوجها علیّ لیلاً و لم یؤذن بها ابوبکر و صلّی علیها.[12]

زمانی که حضرت فاطمه(س) از دنیا رفت حضرت علی(ع) او را شبانه دفن کرد و خود بر ایشان نماز خواند و اجازه نداد ابوبکر بر جنازه آن حضرت حاضر شود.

آیا هیچ فکر کرده‌اید چرا تنها دختر و یادگار رسول اکرم غریبانه و مظلومانه و شبانه به خاک سپرده شد و حتی به ابوبکر که در ظاهر خلیفة مسلمین بود، برای شرکت در مراسم نماز بر آن حضرت، اطلاع داده نشد؟

آیا اگر ابوبکر و عمر و دستگاه خلافت به آن حضرت ظلم نمی‌کردند و آن مخدره با دلی غمگین از عملکرد خلیفه و با حالت خشم بر آنان از دنیا می‌رفت، باز هم حضرت علی(ع) حضرت زهرا(س) را شبانه دفن می‌کرد؟سؤال 10آیا عُمر، خلافت ابوبکر را نامشروع می‌داند؟

عمر بن الخطاب هم شیوه به خلافت رسیدن ابوبکر را قبول نداشته و این‌گونه به خلافت رسیدن را ممنوع اعلام کرده است.

بخاری در صحیحش به نقل از خلیفة دوم می‌نویسد:

إنّما کانت بیعة أبی بکر فلتة... و لکن الله وقی شرّها... من بایع رجلاً من غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو و لا الذی بایعه تغرّه أن یقتلا.[13]

مضمون ترجمه این است که:

عمر گفت: بیعت ابوبکر امری ناگهانی و بدون مشورت بود که خدا شرش را نگه داشت. پس از این، اگر کسی بدون مشورت با مسلمین، با کسی بیعت کند بیعتش باطل است و بیعت کننده و بیعت شونده باید کشته شوند.

اگر این‌گونه خلافت را به دست گرفتن مشروع است چرا باید بیعت کننده و بیعت شونده کشته شوند؟ و اگر نامشروع است چرا ابوبکر چنین کرد؟

گفتنی است خلیفة دوم با این جملات هم خلافت خود را و هم خلافت عثمان را باطل و نامشروع اعلام کرده است چه اینکه ابوبکر در انتخاب عمر با مسلمین مشورت نکرد و عمر نیز برای تشکیل شورای ساختگی و در نهایت خلافت عثمان با مسلمین مشورت ننمود. در نتیجه بنابر نظر عمر خلافت خودش و عثمان نامشروع است چون با مسلمین مشورت نشده است.سؤال 11چرا امیرالمؤمنین(ع) فوراً بیعت نکرد؟

بخاری و مسلم در صحیحشان نقل کرده‌اند که تا حضرت زهرا(س) زنده بود امیرالمؤمنین(ع) با ابوبکر بیعت نکرد.

وی می‌نویسد:

و لم یکن یبایع تلک الأشهر.[14]

حضرت علی(ع) تا زمانی که حضرت فاطمه(س) زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد.

اگر امیرالمؤمنین(ع) دستگاه خلافت را صالح می‌دانست چرا بیعت نکرد؟

گرچه مسعودی شافعی نقل کرده است که امیرالمؤمنین(ع) حتی بعد از شهادت حضرت زهرا(س) نیز با ابوبکر بیعت نکرد.

وی در کتاب اثبات الوصیة آنجا که شیوه بیعت گرفتن از آن حضرت را نقل می‌کند می‌نویسد:

و أخذوه بالبیعة فامتنع و قال لا أفعل فقالوا: نقتلک. فقال: إن تقتلونی فأنا عبد الله و أخو رسوله و بسطوا یده فقبضها و عسر علیهم فتحها فمسحوا علیها و هی مضمونة.[15]

به حضرت علی(ع) گفتند: با ابوبکر بیعت کن. حضرت فرمود: بیعت نمی‌کنم. گفتند تو را می‌کشیم. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: اگر من را بکشید بنده خدا و برادر پیامبر را کشته‌اید. دست حضرت را باز کردند ولی حضرت دستشان را بستند سپس هرچه تلاش کردند نتوانستند دست مشت شده امیرالمؤمنین(ع) را باز کنند ناچار دست ابوبکر را به دست مشت شده امیرالمؤمنین(ع) مالیدند.

کدام عاقلی این کار امیرالمؤمنین(ع) را بیعت می‌داند؟ مگر در آن زمان، بیعت کردن آداب و رسومی نداشته؟

آیا این‌گونه برخوردهای امیرالمؤمنین(ع) دلیل بر رضایت و بیعت با دستگاه خلافت است؟سؤال 12چه کسی حضرت فاطمه(س) را اذیت کرد؟

صحیح بخاری از عایشه نقل می‌کند:

فوجدت فاطمة علی أبی بکر فهجرته فلم تکلمه حتی توفّیت.[16]

فاطمه بر ابوبکر غضب کرد و از او دوری جست و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت.

این همان فاطمه‌ای است که مسلم در صحیحش در شأن او از پیامبر اکرم(ص) نقل می‌کند:

فاطمة بضعة منی یؤذینی ما آذاها.[17]

فاطمه پاره تن من است هرآنچه او را اذیت کند مرا می‌آزارد.

حال که طبق این حدیث، اذیت فاطمه(س) اذیت پیامبر است، ببینید قرآن برای کسی که رسول خدا را اذیت کند چه حکمی می‌دهد.

قرآن می‌فرماید:

(ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الآخرة و أعدّ لهم عذابا مهیناً)؛[18]

آنان‌که خدا و رسول را اذیت کنند، خداوند در دنیا و آخرت آنها را لعن کرده و برای آنها عذابی با ذلت و خواری آماده کرده است.

فاطمه‌ای که به اعتراف تمام مسلمین آیة تطهیر شامل او می‌شود و دارای مقام عصمت است، آیا ممکن است به دلیل هوای نفس با کسی قطع کلام نموده و از او رنجور گردید؟

آیا با استناد به این دو حدیث و آیة شریفة قرآن اثبات نمی‌شود که ابوبکر مورد لعن قرآن قرار گرفته است؟سؤال 13باید به کدام راه رفت؟

رسول اکرم(ص) فرمودند:

یا عمار بن یاسر إن رأیت علیاً قد سالک وادیاً و سلک الناس وادیاً غیره؛ فاسلک مع علیّ فإنّه لن یخرجک من هدی.[19]

ای عمار! اگر دیدی علی(ع) راهی می‌رود و تمام مردم راهی دیگر، تو در راه علی(ع) باش زیرا او تو را از هدایت خارج نمی‌کند.

آیا واقعاً اهل تسنن در راه امیرالمؤمنین(ع) قدم گذارده و دنبال آن حضرت راه افتاده‌اند؟!

مگر اهل تسنن دنیای خود را به آن حضرت سپردند یا دین خود را از آن حضرت می‌گیرند؟

مگر طبق این حدیث پیامبر(ص) نفرمودند غیر از امیرالمؤمنین(ع) ممکن است تو را به گمراهی بکشند و تنها، راهِ آن حضرت راهِ هدایت است؟

پس چرا با قدم گذاشتن در مسیر خلفاء و فاصله گرفتن از امیرالمؤمنین و اهل بیت پیامبر(ع) خود را به گمراهی کشیده‌اید؟

سؤال 14آیا خلافت امیرالمؤمنین(ع) همراه با نبوت پیامبر(ص) ابلاغ نشد؟

اهل تسنن که معتقدند رسول اکرم(ص) بعد از خود جانشینی تعیین نکرد و انتخاب خلیفه را به عهده مردم گذاشت، آیا تا به حال به کتب معتبر خود مراجعه کرده‌اند؟

آیا خبر دارند که طبری و دیگران نقل کرده‌اند، اولین روزی که پیامبر مأمور شد اسلام را تبلیغ و رسالت خود را اعلام کند در همان روز به خلافتِ امیرالمؤمنین(ع) نیز تصریح کرد؟

طبری به نقل از رسول اکرم(ص) می‌نویسد پس از آنکه پیامبر اکرم رسالت خود را ابلاغ  کرد به حاضرین فرمود:

فأیکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیی و خلیفتی فیکم.

کدام‌یک از شما من را در امر رسالت کمک می‌کند تا برادر و وصی و خلیفة من باشد.

پس از آنکه کسی غیر از امیرالمؤمنین(ع) جواب مثبت نداد، رسول اکرم(ص) با اشاره به حضرت علی(ع) فرمود:

أنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا.[20]

به درستی که علی(ع) برادر من، وصیّ من و خلیفة من است از او حرف‌شنوی داشته باشید و از او اطاعت کنید.سؤال 15آیا باز هم معتقدید پیامبر(ص) خلیفه تعیین نکرد؟

احمد بن حنبل نقل کرده است که رسول اکرم(ص) خطاب به حضرت علی(ع) فرمودند:

انّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ و أنت خلیفتی.[21]

سزاوار نیست که من از میان مردم بروم مگر آنکه تو خلیفة من باشی.

در منابع اهل تسنن به همین مضمون، احادیث فراوان دیگری وجود دارد که ما تنها به یک منبع اکتفا کردیم.

کجایند کسانی که به دروغ به مردم مظلوم سنی مذهب گفته‌اند رسول اکرم برای بعد از خودش خلیفه معیّن نکرد.

آیا احمد حنبل (امام فرقه حنبلی) که این حدیث را نقل کرده، شیعه است؟ آیا تمام منابع اهل تسنن که این حدیث و مشابه آن را نقل کرده‌اند شیعه بودند؟

سؤال 16باز هم تصریح به خلافت حضرت علی(ع)

دیلمی و دیگران حدیثی نقل کرده‌اند که پیامبر اکرم(ص) فرمودند:

خلقت أنا و علیّ من نورٍ واحد قبل أن یخلق الله تعالی آدم بأربعة عشر عام فلمّا خلق الله تعالی آدم رکّب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیءٍ واحد حتی افترقا فی صلب عبدالمطلب ففیّ النبوّة و فی علیّ الخلافة.[22]

من و علی از یک نور آفریده شدیم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال. پس از خلقت آدم آن نور را خداوند در صلب آدم قرار داد. پس پیوسته با هم یکی بودیم تا اینکه در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم. پس من در نبوت و علی در خلافت قرار گرفت.سؤال 17این هم مدرک دیگر

مگر نشنیده‌اید که حاکم حسکانی و دیگران این حدیث را نقل کرده‌اند؟

عن أنس قال: إنقضّ کوکب علی عهد رسول الله. فقال النبیّ: أنظروا إلی هذا الکوکب، فمن إنقضّ فی داره فهو الخلیفة من بعدی. فنظرنا فإذاً هو إنقضّ فی منزل علیّ بن أبی طالب، فقال جماعة من الناس قد غوی محمّد فی حبّ علیّ فأنزل الله (و النجم إذا هوی * ما ضلّ صاحبکم و ما غوی).[23]

انس می‌گوید: در زمان پیامبر(ص) ستاره‌ای فرود آمد. پیامبر فرمودند: به این ستاره نگاه کنید در خانه هر کس فرود بیاید او بعد از من خلیفه و جانشین من است.

انس می‌گوید: نگاه کردیم ناگاه دیدیم که در منزل علی بن ابی طالب(ع) فرود آمد. گروهی از مردم گفتند: محمد در محبت علی(ع) به گمراهی رفته است سپس این آیه نازل شد: «قسم به ستاره هنگامی که افول می‌کند، هرگز دوست شما (محمد) منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است».سؤال 18اگر توهین به صحابه کفر است، توهین به پیامبر(ص) چه حکمی دارد؟

آیا شنیده‌اید در روزهای آخر عمر پیامبر اکرم(ص) چه اتفاقی کنار بستر آن حضرت افتاد؟

آیا می‌دانید صحیح بخاری هم این جریان دردناک را نقل کرده است؟

بخاری این جریان را در موارد گوناگون در صحیح بخاری آورده است که ما به یک مورد اشاره می‌کنیم:

عن ابن عباس قال: لمّا إشتدّ بالنبیّ وجعه قال: ائتونی بکتاب أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده قال عمر: إنّ النبیّ غلبه الوَجَع و عندنا کتاب الله حَسبنا فاختلفوا و کثر اللّغط قال: قوموا عنّی و لا ینبغی عندی التنازع.[24]

ابن عباس نقل می‌کند در روزهای آخر عمر پیامبر زمانی که بیماری رسول الله شدت گرفت پیامبر فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم تا بعد از من گمراه نشوید. عمر بن الخطاب گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده (یعنی هذیان می‌گوید و کلامش معتبر نیست) قرآن ما را بس است. آنگاه اختلاف و سر و صدا بالا گرفت تا اینکه پیامبر فرمودند: از پیش من بروید که نزاع و درگیری نزد من سزاوار نیست.

صحابه پرستانی که به دروغ خود را اهل سنت نامیده‌اند، اگر کسی به صحابه توهین کند او را کافر و منافق خوانده و خون او را مباح می‌دانند.

حال سؤال اینجاست وقتی که توهین کننده به صحابة پیامبر، کافر و منافق است و باید کشته شود، اگر کسی به شخص پیامبر جسارت کند چه حکمی دارد؟

آیا در این جریان، عمر بن الخطاب به رسول الله(ص) توهین کرده، یا صحیح بخاری دروغ می‌گوید؟

آیا نسبت هذیان گویی دادن به رسول اکرم(ص) توهین نیست؟

پیامبری که خداوند در توصیفش می‌فرماید:

(و ما ینطق عن الهوی * إن هو الا وحی یوحی)؛[25]

پیامبر از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید و هرآنچه می‌گوید وحی است.

اگر کسی به چنین پیامبری بگوید: به خاطر شدت درد و بیماری، کلامش مورد قبول نیست، آیا جسارت نکرده است؟!

آیا جرأت می‌کنید به خاطر این توهین به پیامبر، خلیفة دوم را کافر بدانید؟ شاید هم صحیح بخاری را دروغگو می‌دانید و معتقدید چنین جریانی اتفاق نیفتاده است!

جای تعجب است گمان کنم خلیفة دوم قرآن هم نخوانده است؛ چه اینکه قرآن تمام کلمات رسول اکرم را در همة حالات وحی می‌داند اما خلیفة دوم برخی از کلمات آن حضرت را به خاطر غلبه بیماری، بی اعتبار می‌شمارد.

قرآن اطاعت از دستورات پیامبر را در همه حال، واجب می‌داند آنجا که می‌فرماید:

(و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا)؛[26]

از اوامر پیامبر اطاعت و از نواهی او اجتناب کنید.

اما خلیفة دوم، خود را از دستورات پیامبر بی نیاز می‌داند و قرآن را برای خود و جامعة اسلامی کفایت می‌داند.

این نکته نیز گفتنی است اگر واقعا شما هم مثل عمر بن الخطاب معتقدید که (نعوذ بالله) کلام پیامبر در حالت بیماری اعتباری ندارد، چطور معتقدید که همین پیامبر در همین روزها و با همان حالت بیماری، ابوبکر را به جای خود به مسجد فرستاد تا امام جماعت باشد و این را دلیل بر خلافت او می‌دانید؟

اگر واقعاً کلام پیامبر به خاطر شدت بیماری اعتبار ندارد چطور ناگهان در این جریان کلام پیامبر معتبر شد؟

کجایند کسانی که می‌خواهند بدانند ریشه اختلافات بین مسلمین کجاست و اولین اختلاف انداز بین مسلمین چه کسی است؟

کجایند تمام مسلمین که ببینند بزرگ‌ترین و معتبرترین کتاب اهل تسنن، اولین اختلاف انداز و وحدت شکن واقعی را خلیفة دوم عمر بن الخطاب معرفی کرده است.

سؤال 19پیامبر(ص) به چه چیزی می‌خواستند وصیت کنند، که عمر مانع شد؟

عمر بن الخطاب اعتراف کرده است که رسول اکرم(ص) در روزهای آخر عمر شریفش، می‌خواسته به خلافت حضرت علی(ع) تصریح نماید، ولی او مانع شده است.

ابن ابی الحدید به نقل از عمر بن الخطاب می‌نویسد:

و لقد أراد فی مرضه أن یصرّح بإسمه فمنعتُ من ذلک إشفاقاً و حیطة علی الاسلام.[27]

رسول اکرم در روزهای آخر عمرش می‌خواست به نام حضرت علی(ع) برای خلافت تصریح کند، اما من برای دلسوزی و حفظ اسلام مانع شدم.

برادران اهل تسنن! آیا شما معتقدید مصلحت اسلام و مسلمین را عمر، بهتر از پیامبر تشخیص می‌دهد؟!

جای تعجب است! کسی که این قدر برای اسلام و مسلمین دلسوز است تا آنجا که مصلحت مسلمین را حتی از پیامبر اکرم هم بهتر تشخیص می‌دهد، شاید او پیامبر خاتم است و جبرئیل در ابلاغ وحی خیانت کرده؛ به جای آنکه وحی را بر عمر بن الخطاب نازل کند بر رسول اکرم فرو فرستاده است؟!

ابن حجر عسقلانی نیز به متن وصیت پیامبر اکرم اشاره کرده می‌نویسد:

و قیل بل أراد أن ینصّ علی أسامی الخلفاء بعده حتی لا یقع بینهم الاختلاف.[28]

رسول اکرم می‌خواست به نام‌های خلفاء بعد از خودش تصریح کند تا بین امتش اختلافی واقع نشود.

نفرین خدا بر کسی که از نوشته شدن وصیت پیامبر جلوگیری کرد.

نفرین خدا بر کسی که باعث اختلاف بین مسلمین شد.

نفرین خدا بر کسی که تخم نفاق و دو دستگی و اختلاف را بین مسلمین پاشید و تا امروز مسلمین را به جان هم انداخت.

اگر در آن روز عمر بن الخطاب از نوشته شدن وصیت پیامبر جلوگیری نمی‌کرد و رسول اکرم برای آخرین بار به نام‌های خلفاء بعد از خود تصریح می‌فرمودند دیگر بعد از آن حضرت جریان سقیفه و اختلافات بعد از آن پیش نمی‌آمد.

سؤال 20وصیت پیامبر(ص) مهم‌تر است یا وصیت ابوبکر؟

طبق آنچه از صحیح بخاری نقل کردیم در کنار بستر پیامبر(ص)، خلیفة دوم از وصیت پیامبر جلوگیری کرد. اما زمانی که ابوبکر در بستر بیماری خواست وصیت کند، عمر بن الخطاب نه تنها مانع نشد و کلام ابوبکر را به خاطر بیماری بی اعتبار ندانست، بلکه پیوسته مردم را تحریک می‌کرد که به وصیت ابوبکر گوش فرا دهند.

این جریان را بسیاری از مورخین اهل تسنن نقل کرده‌اند و ما از طبری نقل می‌کنیم. وی می‌نویسد:

عن قیس قال: رأیت عمر بن الخطاب و هو یجلس و الناس معه و بیده جَریدة و هو یقول: أیّها الناس إسمعوا و أطیعوا قول خلیفة رسول الله، انه یقول إنّی لم آلکم نصحاً قال و معه مولی لابی بکر یقال له شدید معه صحیفة التی فیها استخلاف عمر.[29]

قیس می‌گوید: عمر بن الخطاب را دیدم در حالی که نشسته بود و در دستش نوشته‌ای بود و مردم هم اطراف او جمع شده بودند. عمر پیوسته می‌گفت: ای مردم بشنوید و اطاعت کنید سخنان خلیفة پیامبر را. او گفته است من خیر خواهی را در حقّ شما تمام کردم. همراه عمر، شدید (غلام ابوبکر) هم حضور داشت و به دستش نوشته‌ای بود که حکم خلافت عمر در آن نوشته شده بود.

جای تعجب است. اگر قرآن برای مسلمین کفایت است و به وصیت پیامبر نیازی نیست، چرا در اینجا مسلمین علاوه بر قرآن، به وصیت ابوبکر هم نیازمند شدند؟!

با رجوع به منابعی که ذکر شد و منابع فراوان دیگر، متن وصیت ابوبکر روشن است؛ همان وصیتی که خلیفة دوم با حرص و ولع، سعی در انتشار آن داشت.

ابوبکر وصیت کرد که خلیفة بعد از او عمر بن الخطاب باشد. پیامبر اکرم هم طبق آنچه از خلیفة دوم نقل کردیم می‌خواست به خلافت حضرت علی(ع) وصیت کند.

جالب است! وقتی پیامبر می‌خواهد به خلافت حضرت علی(ع) وصیت کند، هذیان می‌گوید و قرآن برای مسلمین کفایت است؛ اما وقتی که ابوبکر می‌خواهد به خلافت عمر وصیت کند نه هذیانی در کار است و نه قرآن کفایت می‌کند بلکه باید از این وصیت تبلیغ هم بشود.سؤال 21معیار انتخاب خلیفه، بیعت است یا تعیین، یا شورا؟

آیا تا به حال فکر کرده‌اید که جانشین رسول اکرم(ص) چگونه باید تعیین شود؟

آیا بیعت و رأی مردم ملاک است، یا تعیین و نصب خلیفة قبلی، یا نظر شورا؟

اگر معیار در تعیین خلیفه، بیعت عمومی و رأی اکثریت مردم باشد، خلافت عمر و عثمان باطل و غیر مشروع است، چه اینکه هیچ‌کدام با رأی اکثریت مردم خلیفه نشدند، عمر با تعیین و نصب ابوبکر و عثمان با نظر شورا خلافت را به دست گرفت.

اگر معیار در تعیین خلیفه، نصب و تعیین خلیفه قبلی باشد، خلافت ابوبکر و عثمان باطل و غیر مشروع است؛ زیرا هیچ‌کدام با نصب خلیفة قبلی خلیفه نشدند.

اگر معیار در تعیین خلیفه، نظر شورا باشد، خلافت ابوبکر و عمر باطل و غیرمشروع است؛ زیرا این دو با نظر شورا خلیفه نشدند.

آیا می‌شود امر مهمی همچون جانشینی رسول اکرم بدون هیچ معیار و ملاک مشخصی، گاهی با بیعت گاهی با تعیین، گاهی با نظر شورا مشخص شود؟

سؤال 22آیا همیشه اهل حقّ پیروزند؟

عمر بن الخطاب گفته است:

ما اختلف امّة بعد نبیّها إلاّ ظهر أهل باطلها علی اهل حقّها.[30]

هیچ امتی بعد از پیامبرش با هم اختلاف نکردند مگر اینکه گروه باطل بر گروه حقّ پیروز شدند.

با توجه به این حدیث، اختلاف سقیفه و پیروزی ابوبکر و عمر را چگونه توجیه می‌کنید؟

سؤال 23آیا روابط حضرت علی(ع) با خلفاء خوب بوده است؟

چه اصراری است که روابط حضرت علی(ع) با خلفاء خوب جلوه داده شود؟

چرا به دروغ به مردم می‌گویید امیرالمؤمنین(ع) با خلفاء همکاری می‌فرموده و آنها را قبول داشته است؟!

مگر نمی‌دانید صحیح مسلم از قول خلیفة دوم (در ضمن یک حدیث طولانی) نظر امیرالمؤمنین(ع) و عباس (عموی پیامبر) را دربارة ابوبکر و عمر چنین نقل می‌کند:

فلمّا توفّی رسول الله قال ابوبکر: أنا ولیّ رسول الله فجئتما، تطلب میراثک من ابن أخیک و یطلب هذا میراث إمرأته من ابیها. فقال ابوبکر: قال رسول الله ما نورّث ما ترکنا صدقة فرأیتماه کاذباً آثماً غاراً خائناً... ثم توفّی ابوبکر و أنا ولیّ رسول الله و ولیّ ابوبکر فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً.[31]

عمر خطاب به امیرالمؤمنین(ع) و عباس عموی پیامبر می‌گوید: بعد از رحلت پیامبر ابوبکر گفت من جانشین پیامبر هستم و شما دو نفر آمدید و عباس ارث پسر برادرش را از ابوبکر طلب کرد و علی(ع) هم ارث همسرش را .

ابوبکر گفت: پیامبر فرموده‌اند: از ما پیامبران ارثی نمی‌ماند و هرآنچه باقی بماند صدقه است.

اما شما دو نفر (علی(ع) و عباس) او (ابوبکر) را دروغگو، گنهکار، نیرنگ باز و خائن می‌دانستید.

پس از ابوبکر من روی کار آمدم و شما دو نفر من را نیز دروغگو و گنهکار و نیرنگ باز و خائن می‌دانید.

آیا این کلمات حسن روابط را می‌رساند؟

اگر واقعاً امیرالمؤمنین(ع) خلفاء را قبول داشتند و با آنها همکاری می‌کردند چرا آنها را دروغگو و خائن و گنهکار معرفی کرده‌اند؟

مگر می‌شود آن حضرت، دروغگو و خائن و نیرنگ باز را قبول داشته باشد و با آنان همکاری کرده باشد؟سؤال 24شدّت تنفّر امیرالمؤمنین(ع) از عمر بن الخطاب!!

کسانی که می‌گویید حضرت علی(ع) با خلفاء روابط خوبی داشته است آیا تا به حال صحیح بخاری و مسلم را خوانده‌اید؟

آیا می‌دانید بنابر آنچه بخاری و مسلم نقل کرده‌اند، امیرالمؤمنین(ع) آن قدر از خلیفة دوم متنفّر بود که حتی حاضر نبود چهرة او را ببیند؟

صحیح بخاری حدیث را این‌گونه نقل کرده‌اند:

فأرسل إلی ابی بکر أن إئتنا و لا یأتینا أحد معک کراهیة لمحضر عمر.[32]

حضرت علی(ع) دنبال ابوبکر فرستاد که نزد من بیا و با خود کسی را همراه نکن چون خوش نداشت عمر را ببیند.سؤال 25آیا نامگذاری فرزندان امیرالمؤمنین(ع) به نام خلفاء، دلیل بر حسن روابط است؟!

کسانی که به طور گسترده این‌گونه شبهات را بین عموم منتشر می‌کنند تنها قصد فریب مردم را دارند و بس.

آنها می‌خواهند با عوام فریبی، جنایات خلفاء را پنهان کرده و مردم را به این‌گونه سؤالات مشغول کنند.

در این زمینه به چند نکته اشاره می‌کنیم:

نکته اول: اگر قرار باشد نامگذاری، دلیل بر حسن روابط باشد این اشکال به عمر بن الخطاب هم وارد است؛ زیرا یکی از فرزندان عمر، عبدالله نامیده شده است و یکی از منافقان معروف در زمان پیامبر هم عبدالله ابیّ بوده است. اگر واقعا نامگذاری، دلیل بر حسن روابط است پس خلیفة دوم با آن منافق معروف، همفکر و با او حسن روابط داشته، چون نام پسرش را به نام آن منافق نامیده است.

نکته دوم: اگر قرار بود امیرالمؤمنین(ع) به خاطر علاقه به خلیفة اول، نام فرزندش را اهم نام او بگذارد، از نام اصلی او (عبدالکعبه، عتیق، عبدالله) استفاده می‌کرد نه از کنیه او (ابوبکر).

در حالی که انتخاب کنیه در اختیار پدر فرزند نیست بلکه خود شخص با توجه به اتفاقاتی که در زندگیش می‌افتد کنیه‌اش را انتخاب می‌کند.

نکته سوم: اگر واقعا نام‌گذاری دلیل بر علاقه و حسن روابط است چرا هیچ‌کدام از خلفاء، نام فرزندانشان را به نام امام حسن و امام حسین(ع) نامگذاری نکرده‌اند؟

اگر خلفاء با امیرالمؤمنین و اهل بیت(ع) مشکلی نداشتند و با هم حسن روابط داشتند چرا حاضر نشدند نام فرزندانشان را به نام فرزندان آن حضرت بنامند؟

مگر می‌شود گفت حضرت علی(ع) به خاطر علاقه و دوستی با خلفاء، نام فرزندانش را به نام آنها نامیده ولی خلفاء حاضر نشدند برای ابراز علاقه متقابل به امیرالمؤمنین(ع) نام آن حضرت و یا امام حسن و حسین(ع) را برای فرزندانشان انتخاب کنند؟

مگر علاقه و دوستی یک طرفه می‌شود؟

نکته چهارم: معروف است که یکی از عادات خلیفة دوم این بود که نام افراد را تغییر می‌داد و نام عمر را خود او برای فرزند امیرالمؤمنین(ع) انتخاب کرد.

در نتیجه، این نامگذاری‌ها ربطی به آن حضرت ندارد تا به این وسیله مردم را فریب دهند.

بلاذری در انساب الاشراف می‌نویسد:

و کان عمر بن الخطاب سمّی عمر بن علیّ بإسمه.[33]

عمر بن الخطاب فرزند علی(ع) را به نام خویش نامگذاری کرد.

ذهبی در شرح حال عمر بن علی بن ابی طالب می‌نویسد:

و مولده فی أیام عمر فعمر سمّاه بإسمه.[34]

عمر بن علی در زمان خلیفة دوم متولد شد و عمر نام خودش را بر او نهاد.

نکته پنجم: مگر نام ابوبکر و عمر و عثمان، تنها منحصر به نام خلفاء است و در زمان پیامبر کسی دیگر به این نام‌ها نامگذاری نشده است؟!

ابن حجر در کتاب الاصابه ذیل نام عمر،

 بیست و یک نفر از صحابه را نام می‌برد که اسمشان عمر بوده است.

همچنین ذیل نام عثمان، بیست شش نفر از صحابه را نام می‌برد که اسمشان عثمان بوده است.

آیا می‌شود گفت همة این نامگذاری‌ها به خاطر علاقه به خلفاء بوده است؟

امیرالمؤمنین(ع) در علت نامگذاری یکی از فرزندانشان را به نام عثمان فرمودند:

انّما سمّیته بإسم أخی عثمان بن مظعون.[35]

فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم.

در نتیجه نامگذاری فرزندان امیرالمؤمنین(ع) به نام‌های ابوبکر و عمر و عثمان نه تنها ربطی به خلفاء ندارد بلکه هیچ دلیلی بر روابط خوب اهل بیت(ع) با دستگاه خلافت نخواهد بود.سؤال 26مگر حضرت علی(ع) حقّ خود را مطالبه نکرد؟

کسانی که می‌گویند اگر حضرت علی(ع) حقّی در خلافت داشت چرا خود آن حضرت از آن حرفی نزد، آیا صحیح بخاری و مسلم را خوانده‌اند؟ آنجا که به نقل از حضرت علی(ع) خطاب به ابوبکر می‌نویسد:

و لکنّا کنّا نری لنا فی هذا الامر نصیباً فاستبدّ علینا.[36]

ما در امر خلافت سهمی داشتیم ولی شما بر ما استبداد کردید.

سؤال 27آیا صحابه به پیامبر(ص) بی ادبی کردند یا صحیح بخاری دروغ می‌گوید؟

صحابه پرستانی که معتقدند همة صحابة پیامبر عادل بودند و پیروی از هر یک آنان باعث هدایت است آیا تا به حال این حدیث را از صحیح بخاری شنیده‌اند؟

عن جابر قال: أقبلت عیر و نحن نصلّی مع النّبی الجمعة فانفضّ الناس إلاّ إثنی عشر رجلاً فنزلت هذه الآیة: (و إذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا إلیها و ترکوک قائماً).[37]

جابر می‌گوید: ما با رسول اکرم(ص) در حال برگزاری نماز جمعه بودیم، کاروانی (تجاری) آمد. همة صحابه، پیامبر را تنها گذاشتند و به سوی کاروان رفتند مگر دوازده نفر. سپس این آیه نازل شد: هنگامی که تجارت یا سرگرمی و لهوی را ببینند پراکنده می‌شوند و به سوی آن می‌روند و تو را ایستاده به حال خود رها می‌کنند.

جای شگفتی است، صحابه‌ای که این قدر رعایت ادب را نکرده و پیامبر را در نماز جمعه و در حال خطبه خواندن رها کردند و به سوی کاروان تجاری شتافتند، 

آیا لیاقت دارند که از آنان پیروی کنیم؟

سؤال 28آیا گروهی از صحابه که به عایشه تهمت زنا زدند راستگو بودند؟

کسانی که می‌گویند همة صحابه عادل و راستگو بودند و تمام گفته‌های آنان را باید بدون تحقیق پذیرفت، آیا این آیة شریفه را ندیده‌اند که خداوند می‌فرماید:

(إن الذین جاؤوا بالإفک عصبة منکم).[38]

کسانی که تهمت عمل نامشروع را به همسر پیامبر زدند از خود شما (اصحاب) هستند.

آیا صحابه‌ای که چنین تهمتی را به همسر رسول خدا(ص) زدند راستگو بودند یا دروغگو؟

اگر دروغگو باشند که عادل نیستند. 

و اگر راستگو باشند آیا شما معتقدید که عایشه مرتکب زنا شده است؟

البته شیعه معتقد است همسران هیچیک از پیامبران اهل زنا نبودند و این تهمت از طرف رهبران اهل تسنن به همسر رسول خدا وارد شده است.

سؤال 29برخی از صحابه دروغگو و فاسق هستند یا قرآن اشتباه کرده؟

خداوند در قرآن می‌فرماید:

(إن جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا أن تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین).[39]

ای کسانی که ایمان آوردید اگر فاسقی برای شما خبر آورد جستجو کنید.

مفسران[40] و محدثان می‌نویسند: این آیه به مناسبت دروغی بود که ولید بن عقبه (صحابی) به پیامبر(ص) گفت، نازل شده است.

آیا دروغگویی به عدالت صدمه وارد نمی‌کند؟

اگر واقعا صحابه هم دروغ می‌گفتند آیا می‌شود به همة آنان اطمینان کرد و دین خدا و سنت پیامبر را از آنان گرفت؟

با وجود اهل بیت پیامبر(ص) که به نصّ آیة تطهیر، معصوم از هر گناهی هستند و هرگز گناه و اشتباه نمی‌کنند و به یقین، اسلام واقعی و سنت پیامبر را بدون کم و زیادی در اختیار ما قرار می‌دهند آیا اجازه داریم دین خود را از صحابة پیامبر بگیریم در حالی که به نص آیة قرآن، دروغگو و فاسق هستند و نمی‌توان به آنها اطمینان کرد؟!سؤال 30خطاب آیات نفاق با کیست؟

کسانی که همة صحابة پیامبر را عادل و راستگو و اهل بهشت می‌دانند، آیا تا به حال قرآن خوانده‌اند؟

آیا می‌دانند سوره منافقین و آیات نفاق در شأن چه کسانی نازل شده است؟

آیا مخاطب این آیات غیر از کسانی هستند که در اطراف پیامبر و به عنوان صحابی معروف بودند؟

آیا باز هم می‌شود گفت: به تمام صحابة پیامبر بدون تحقیق در اعمال و رفتارشان باید اطمینان کرد و اسلام و سنت پیامبر را باید از آنها گرفت؟سؤال 31آیا صحابه، قصد کشتن پیامبر(ص) را داشتند؟

این مطلب که برخی از صحابه قصد داشته‌اند رسول خدا(ص) را ترور کنند، از دیدگاه شیعه و سنی قطعی است.

خداوند در قرآن می‌فرماید:

(یحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا کلمة الکفر و کفروا بعد إسلامهم و همّوا بما لم ینالوا...).[41]

منافقان به نام خدا سوگند یاد می‌کنند که چیز بدی نگفتند (چنان نیست) آنان سخنان کفرآمیز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن، کافر شدند و تصمیماتی اتخاذ کردند که موفق به انجام آن نشدند (سوء قصد به جان رسول خدا).

بسیاری از مفسرین اهل سنت در تفسیر (و همّوا بما لم ینالوا) گفته‌اند که مراد کسانی هستند که قصد داشتند در بازگشت از جنگ تبوک رسول خدا(ص) را ترور نمایند.

سیوطی جریان را این‌گونه نقل کرده است:

عروه می‌گوید: هنگامی که رسول الله(ص) با مسلمین از تبوک مراجعت می‌کردند و در راه مدینه به سیر خود ادامه می‌داد، گروهی از اصحاب آن حضرت، اجتماعی کردند و تصمیم گرفتند که آن جناب را در یکی از گردنه‌های بین راه، به طور مخفیانه از بین ببرند. و در نظر داشتند که با آن حضرت از راه عقبه حرکت کنند.

پیغمبر اکرم(ص) از این تصمیم خائنانه آنان مطلع شدند و فرمودند: هر کس میل دارد از راه بیابان برود؛ زیرا که آن راه وسیع است و جمعیت به آسانی از آن می‌گذرد، حضرت رسول(ص) هم از راه عقبه که منطقه کوهستانی بود به راه خود ادامه داد، اما آن چند صحابه که اراده قتل پیغمبر را داشتند برای این کار مهیا شدند، و صورت‌های خود را پوشانیدند و جلو راه را گرفتند. حضرت رسول امر فرمود، حذیفة بن یمان و عمار بن یاسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود: مهار شتر را بگیرد و حذیفه همه او را سوق دهد، در این‌ هنگام که راه می‌رفتند ناگهان صدای دویدن آن جماعت را شنیدند، که از پشت سر حرکت می‌کنند و آنان حضرت رسول را در میان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملی کنند.

پیغمبر اکرم(ص) از این جهت به غضب آمد، و به حذیفه امر کرد که آن جماعت منافق را از آن جناب دور کند، حذیفه به طرف آنها حمله کرد و با عصائی که در دست داشت، بر صورت مرکب‌های آنها زد و خود آنها را هم مضروب کرد، و آنها را شناخت، پس از این جریان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهمیدند که حذیفه آنان را شناخت و مکرشان آشکاکر شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمین رسانیدند و در میان آنها داخل شدند.

بعد از رفتن آنها حذیفه خدمت حضرت رسول(ص)، رسید، و پیامبر فرمود: حرکت کنید، و با شتاب از عقبه خارج شدند، و منتظر بودند تا مردم برسند، پیغمبر اکرم(ص) فرمود: ای حذیفه شما این افراد را شناختید؟ عرض کرد: مرکب فلان و فلان را شناختم، و چون شب تاریک بود، و آنها هم صورت‌های خود را پوشیده بودند، از تشخیص آنها عاجز شدم.

حضرت فرمود: فهمیدید که اینها چه قصدی داشتند و در نظر داشتند چه عملی انجام دهند؟ گفتند: مقصود آنان را ندانستیم، گفت: این جماعت در نظر گرفته بودند از تاریکی شب استفاده کنند و مرا از کوه به زیر اندازند، عرض کردند:

یا رسول الله! امر کنید تا مردم گردن آنها را بزنند، فرمود: من دوست ندارم مردم بگویند که محمد اصحاب خود را متهم می‌کند و آنها را می‌کشد، سپس رسول خدا آنها را معرفی کرد و فرمود: شما این موضوع را ندیده بگیرید و ابراز نکنید.[42]سؤال 32آیا ابوبکر و عمر و عثمان، قصد داشتند پیامبر(ص) را ترور کنند؟

ابن حزم اندلسی اعتراف می‌کند که ابوبکر و عمر و عثمان قصد کشتن پیامبر را داشته‌اند.

وی حدیث را از ولید بن جُمیع این‌گونه نقل کرده است:

إنّ أبابکر و عمر و عثمان و طلحة و سعد بن ابی وقاص أرادوا قتل النبی و إلقاءه من العقبة فی تبوک.[43]

ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن ابی وقاص در تبوک تصمیم گرفتند پیامبر را از کوه‌ها در عقبه پایین بیندازند و حضرت را به قتل برسانند.

گرچه ابن حزم این حدیث را به خاطر وجود ولید بن جُمیع تضعیف کرده است اما با مراجعه به سایر کتب رجالی معتبر اهل تسنن، معلوم می‌شود که او شخصی راستگو و احادیثش صحیح است. اضافه بر اینکه مسلم در صحیحش دو مرتبه از ولید بن جُمیع حدیث نقل کرده است و ابن بهترین دلیل بر معتبر بودن احادیث وی می‌باشد؛ زیرا اهل تسنن معتقدند تمام رجال و تمام روایات کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم صحیح و معتبر است.سؤال 33آیا سنت پیامبر(ص) را از صحابه‌ای بگیریم که با پیامبر مخالفت می‌کردند؟

آیا خبر دارید بعضی از همین صحابه‌ای که شما این قدر در نقل فضائل آنها افراط می‌کنید در حدیبیه چه عملکردی داشتن تفکر امام حسین در کربلاء بسیج بود علی فاطمه13...

ما را در سایت تفکر امام حسین در کربلاء بسیج بود علی فاطمه13 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5alihgh5 بازدید : 205 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1400 ساعت: 15:23